از مشهد.

مشهد خاکستری است؛ بیشتر از هر رنگی؛ بیشتر از سبز و طلایی که شیراز، بیشتر از سیاه و سفید که تهران، مشهد خاکستری دارد. سنگفرش خاکستری، اتوبوس های خاکستری، ساختمان های خاکستری و پرچم های یا حسین خاکستری. خاکستری با تزئین نقطه های سبز ریز، نقطه ها آیت الله ها هستند، با تعداد بسیار زیاد.سبزها هم دور گردنشان انداخته شده.سبز سیر

Her

 

شیرین من.

 

کُردها واژه‌های محبت آمیز زیادی دارند، بیشتر از هر واژه دیگری به یارشان، دلبرشان، به عشقشان "شیرین‌" می‌گویند، به زیباترین شکل ممکن، به جای "عزیزم" یا "عشقم"، کسی را که دوست دارند "شیرینم" صدا می‌کنند.یعنی تمام ِ معانی عاشقانه در یک واژه جمع می‌شوند، مثل ابری که تمام ِ باران‌های خنک را در خودش جمع کرده باشد، آن وقت می‌رسند به او، به او می‌گویند "شیرینم" و ابر درست بالای سر شیرین می‎بارد.

 

پی‌نوشت: محسن نامجو-شیرین شیرینم

For that One person.

 

 

Can people change? I don't know. People are who they are. Give or take...about fifteen percent. That's how much people can change if they really want to. Whether it's for themselves or the people they love, yeah, it's fifteen percent. But sometimes, that's enough.

 

+Modern Family

 

از سر ِ صبح، همه جا خوابیده‌ام.هرجایی که سطح ِ صاف و نرمی برای نشستن بوده، آن‌جا نشسته‌‌ام و خوابم برده.در سرویس ِ دانشگاه خوابیده‌ام، بعد پشت ِ میز بخش ستون فقرات هلال احمر خوابیده‌ام، بعد در تاکسی به مقصد ِ تقاطع نیایش-ولیعصر خوابیده‌ام، سر ِ شب در مینی‌بوسی که من را به تخت خواب می‌رساند خوابیده‌ام و حالا در مقصدم هستم و خواب در چشمم مثل یک نقطه آفتابی در امروز ِ تهران کمیاب است.زندگی از آن چیزی که فکرش را می‌کردیم سخت‌تر شد.

نامه شماره هفت.

 

+محمدعلی بهمنی

 

وقتي همه جا از غزل من سخني هست

يعني همه جا تو،همه جا تو،همه جا تو...

 

جهان ِ کوچک من از تو زیباست...

موهایم را در صفحه مانیتور، قبل از نوشتن می‌بینم و صافشان می‌کنم و یادم می‌رود داشتم فکر می‌کردم که چه بنویسم.یادم می‌آید که در مصاحبه‌ای گفته بودم که از خاطره‌نویسی در فضای وبلاگ بدم می‌آید.خاطرات ِ شخصی آدمیزاد مال دفتر خاطراتش هستند و تحلیل‌ها و تفکراتش مال ِ وبلاگش.تا بوده و هست، آن طرف ملنکولی و تیره مغزم که به پیشامد‌های روز جهان نگاه می‌کند، اخبار می‌بیند،از جنگ و مهاجرت می‌نویسد و فرسوده فکر حقوق زنان می‌شود،قدرتمند بوده و نیمه‌ای که در آن کارخانه شازده کوچولو سازی فعالیت می‌کند را محدود کرده.اصلا فرمانرواست.من خیال‌پردازم.داستان سرا.اما داستان‌های فضایی نمی‌نویسم، خیالات سبز و خرم درست نمی‌کنم، آسانسور شیشه‌ای و کارخانه شکلات‌سازی را می‌پرستم اما بدبختانه مغزم همیشه خیال ِ زن‌های تنهای آخر شب را می‌پردازد، نوزادهای غرق در قایق‌های مهاجرت، بمب‌های کمری ِ بسته شده به بچه‌ها.مشت‌هایی که بالا رفتند و توی زندانند.و این‌طور تیره‌روزی‌ها.
گفت یکی از اولین فکرهاش این بوده که اگر جنگی دربگیرد، اولین کسی که تصورش می‌کند که از انبار مهمات مسلسل برمی‌دارد و دفاع می‌کند من هستم.بی برو برگرد قد بلند شدم،همین که شنیدمش.قدم شد بلندتر از درخت‌های چنار چند صد ساله خیابان بلند.
ناگهان تمام ِ جهان شد یک سوال،و جواب داده شد.ناگهان قدم آن‌قدر بلند شد که شیب ِ جهان را عوض کنم و تمام بمب‌ها، زندان‌ها، قایق‌های مهاجرکش و تاریکی‌های نیمه‌شب را بفرستم ته ِ کهکشان.

من نگهبان شب‌های بارانی‌ام.

 


گفتم تهران صبح‌ها شهر همه است.عین ِ یک موزه درندشت و عمومی که هرروز ملیون‌ها نفر در آن رفت و آمد می‌کنند، از کنار تابلوها رد می‌شوند، انگشتشان را می‌زنند به شیشه قاب جواهرات، زباله می‌ریزند روی چمن‌ها، و همه با هم راس ساعت هفت می‌روند خانه.ترکش می‌کنند.

بعد آفتاب که رفت پایین، نگهبان کرکره‌ها را می‌کشد، چراغ‌ها را خاموش می‌کند و با استکانش لم می‌دهد روی مبل کهنه پشت ِ در، سرزمین ِ بزرگ و شلوغ صبح، حالا در تاریکی شب خانه اوست.تهران صبح‌ها لانه همه است، شب‌ها فقط خانه من.

 

                                     شب‌های روشن-فرزاد موتمن

 

سسی

 

 

جمعه یک دوای تلخ و بدمزه ست که به آن اسانس شکلات زده‌اند و می‌خواهند به زور به خورد آدم بدهند.دماغت را بگیری و سربکشی، سر ِ آخر، مزه شکلات که رفت، تن ِ آدم می‌لرزد از تلخی.

 

"There are dreamers and there are realists in this world.You'd think the dreamers whould find The dreamers and the realists would find the realists،but more often than not the opposite is true.You see,the dreamers need the realists to keep them from soaring too close to the sun.And the realists, well without the dreamers, they might not ever get off the ground."

 

+Modern Family

Falling Gradually

 

 

 

+تهران 

تاسوعای نود و چهار