ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد...
مهدی کروبی در حصر، در اعتصاب غذاست.

مهدی کروبی در حصر، در اعتصاب غذاست.

بیشک اگر زمان و مکانی برای مرگ من تعیین شده باشد، در اتوبوسهای بین شهری، موقع تکان تکان خوردن اتوبوس نزدیک ساعت یک صبح است.
به نظرم در رابطههای جدید و تازهمان، وقتی هنوز همه چیز نو و شگفتانگیز است، وقتی مثلا هنوز ممکن است نگران باشیم که چقدر باید صمیمی باشیم؟ نکند تعریف کردن خاطرات دبیرستانم حوصلهاش را سر ببرد؟ نکند از سازدهنی خوشش نیاید؟ درست همین وقت، میان شک و تردید و سعی، وقتش رسیده که یک کار هیجانانگیز انجام بدهیم!
برویم خرید! بله خرید. آن هم نه خرید عطر و لباس و کفش، بلکه خرید روزانه خانه، خواروبار، گوشت و مرغ و سیبزمینی و شامپوی مخصوص موهای خشک.
درست جایی میان قفسههای مرغ پاک کرده و فیله ماهی، بین چای عطری و آلبالوی رسمی، انگار ناگهان شهودی اتفاق میافتد. آخیش! دیدگاههای سیاسی و اجتماعی هم را فهمیدیم، بحث کردیم، از حقوق زنان و مردان گفتیم و قهوه و چایمان را پشت میز کافه نوشیدیم، شاید بهتر باشد قبل از آن که باز برگردیم به سیاست، به بحث پرشور سر میز شام درمورد رای دادن یا ندادن، حصر یا آزادی و بدی و خوبی اعدام، همدیگر را پیش از میز بحث جای دیگری بشناسیم، یک جای سبک و خنک و خوشبو. شهودی اتفاق میافتد که انگار برای اولین بار، پردههای تعارف و مخالفت را کنار میزند و بین خوراکیها و مسواکها، به کسی لبخند میزنیم که حالا وارد بخش قشنگ و سبکی از زندگی روزانهمان شده، میتوانیم با او درمورد این حرف بزنیم که خمیر دندان کرست بهتر است یا سیگنال؟ اگر سنسوداین بخریم دندانهایمان حساس نمیشوند؟ گوجهفرنگی گران نشده؟ انبه را پشت شام بخوریم یا حالمان بد میشود؟ و احساس حماقت و روزمرگی هم نکنیم. در چشمهای هم شگفتی را ببینیم که «گاتای تازه!» و ذوق چای عصرانهمان با گاتا را به زبان بیاوریم. انگار که خیلی شگفتانگیز است. چرخ خرید به دست، عین رانندگی آرامی در جادههای کوهستانی آلپ، در جادههای هموار روغن سرخکردنی و کنسرو عدس بچرخیم و بچرخیم و کشف کنیم...